زندگی با طعم فلسفه

نوشته های یک عاشق فلسفه

زندگی با طعم فلسفه

نوشته های یک عاشق فلسفه

سلام

این پست رو ممکنه بعدا تکمیل بکنم

خواستم در مورد علت شروع وبلاگنویسی اون هم این قدر دیر بنویسم

البته این به معنای نداشتن وبلاگ تا حالا نیست. قبلا هم کمی می نوشتم ولی تقریبا چند سالی بود که کار اصلی رو توی تلگرام انجام می دادم ولی راستش رو بخواید، درسته که تلگرام فضای بیشتری برای انتشار داره ولی آفات زیادی هم داره که تقریبا از دو سال پیش به این نتیجه رسیده بودم اصلا فضای مناسبی برای نوشتن نیست برای همین تصمیم گرفته بودم جای دیگه ای رو پیدا کنم برای نوشتن که این فیلتر شدن به من زمان مناسب رو داد تا بالاخره دل بکنم

متاسفم که خیلی از کسانی که قلم به دست هستند به جای استفاده از سایت یا وبلاگ، تلگرام نویس شدن و حالا که نگاه می کنم حجم عظیمی از مطالب ناب رو توی تلگرام داریم که تو فضای وب در دسترس کسی نیست و شاید خیلی از اونها تا سالها بعد هم در دسترس قرار نگیره

برای همین توصیه می کنم که هیچوقت فضای سایت و وبلاگ رو با شبکه های اجتماعی عوض نکنید

خودتون اگه تا الان نفهمیده باشید بعدا قطعا می فهمید که چرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۴۴

تو واقعا برایم کویری!!!

باورت میشود؟

من هر چه جز این میگفتم برایت کم بود.

خودت بهتر میدانی که من چطور عاشق کویرم.

دیده ای که یک لحظه بودن در کویر را با عمر یک دنیا معامله نمی کنم که این ضرری است غیر قابل جبران

میدانی؟!!!

کویر برایم زلال است. کویر برایم بی انتهاست. کویر برایم حقیقتی است که نمیتوانم وصفش کنم.

حتی همین حالا که درباره اش می نویسم،اشک چشمانم را گرفته .بغض گلویم را محکم فشار میدهد.

کویر را که دیده ای.

آرام است.هر جایش را نگاه می کنی،یک پاکی غیر قابل وصفی دارد.

وقتی در میان کویر غرقی باز هم احساس می کنی چقدر از آن دوری

کویر مثل توست و تو مثل کویری.

هر لحظه بودنت،هر لحظه دیدنت،هر لحظه شنیدنت و مزه مزه کردنت،معنایی است که همیشه به دنبالش بوده ام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۹
صدرا حسینی
باز هم سلام
امروز رفته بودم بستنی بخرم. از اونجا که مادر بزرگم نمیتونه هر بستنی بخوره، یه بستنی لیوانی براش خریدم و فروشنده گفت که قاشق ها پشت سرتونه
منم برگشتم یهو با کوهی از کیک و شکلات و ماکارونی و چیزهای مختلف دیگه روبرو شدم که نمیتونستم اون وسط قاشق ها رو پیدا کنم
یاد مباحثه امروز صبح فلسفه افتادم.
فصل پنجم از مقاله اول الهیات شفا، ابن سینا میگه بعضی مطالب خیلی بدیهی هستند اما با این حال نیاز به یک چیزی دارند که شما رو به اونها منتقل کنه
علتش چیه؟
انس ذهن ما با پدیده های اطراف باعث میشه که یک نوع شرطیت در ذهنمون شکل بگیره و یه سری مسائل بدیهی رو که باید راحت بفهمیم با عینک خودمون ببینیم و نفهمیم
خواستم بگم مراقب عینک هاتون باشید
به نظر من تنها چیزی که میتونه جلوی تک عینکی رو بگیره مطالعه خیلی زیاده و صد البته فکر کردن
جبهه بندی های مختلف باعث میشه شما نتونید جهان رو درست ببینید
بعضی وقتا وسط نزاع های سیاسی اجتماعی باید بلند داد زد که مگه کوری؟!!!!!

پ.ن:برای پیدا کردن قاشق یه ذره اومدم عقب یه لحظه پلک زدم و بعدش پیدا شد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۵۰
صدرا حسینی

باز هم مدّتی فاصله افتاد تا دوباره بنویسم

علتش مرگ یکی از نزدیکان بود که چندوقتی مرا مشغول کرد.

نه این که از دو هفته قبل تا حالا مشغول او بوده باشم ولی همین که دو سه روز ننویسی و به اصطلاح یکی از استادانم پشتت باد بخورد، دوباره نوشتن برایت کمی سخت میشود

اما این که چه شد الان نوشتم خب حقیقتش را بخواهید می خواستم برای امتحاناتم مطالعه کنم وطبیعتا مشغول مرور پوشه فیلم ها و سریال ها بودم، گفتم حالا که مشغول هستم، بهتر است که لا اقل سری به اینجا بزنم

مرگ عزیزان سخت است ولی وقتی خود کشی می کنند سخت تر می شود

من خودم خیلی احساساتی هستم اما نسبت به مرگ نزدیکانم واکنش خاصی نشان نمی دهم.

معمولا یک سکوت و فکر و فکر و فکر

شاید بعد از چند ساعت چند قطره ای اشک بیاید و شاید هم همین طور ساکت بمانم

انگار بهت زده میشوم که کسی تا لحظه قبل بود و حالا نیست

از آنجا که هر جایی را بهتر از این دنیا میدانم غصه کسی که رفته را نمی خورم، بیشتر برای  زنده ها ناراحتم

دختری که باید به جای خالی پدرش عادت کند یا پسری که حالا با نبود مادرش باید هر لحظه به قاب عکس سردش با آن ربان مشکی زل بزند و فقط آرزو داشته باشد که یکبار دیگر مادرش لبخند بزند

ولی وقتی کسی خودکشی میکند خشم و بغض با هم گلویت را فشار می دهد که لامصب به فکر خودت نبودی ،عیبی ندارد ولی مادرت چه گناهی کرده؟

بخصوص وقتی مادری خودش برای اولین بار جنازه را پیدا کند که مصیبت است

خدا از تقصیرات همه ما بگذرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۲
صدرا حسینی

اون داستان معروف رو شنیدین که از یه عارف پرسیدن چطوری باید خدا رو عاشقانه عبادت کرد و اون کلی سوال پرسید که یکیش این بود که تا حالا شده شعری رو خونده باشی و درحالیکه نشسته بودی یهو بلند بشی راه بری؟

من از این کارا زیاد کردم

یادمه یه بار شعر پایین رو شنیدم  که بخاطرش مجبور شدم تا صبح نخوابم

نصف شب از مدرسه-ما مدرسه مون شبانه روزی بود- زدم بیرون و شروع کردم راه رفتن.

تا سحر راه رفتم و اون شعر رو زمزمه کردم

این رو گفتم تا هم به اون عارف و هم به خدا بگم که خلاصه خیلی هم پرت نیستم


المنّة للّه که درِ میکده بازست
زان رو که مرا بر در او روی نیازست
خمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وآن می که در آنجاست حقیقت نه مجازست
از وی همه مستی و غرور است و تکبّر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیازست
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوئیم
با دوست بگوئیم که او محرمِ رازست
شرح شکن زلف خم‌اندرخم جانان
کوته نتوان کرد که این قصّه درازست
بار دل مجنون و خم طرّه لِیلی
رخسارهٔ محمود و کف پای ایازست
بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم
تا دیدهٔ من بر رخ زیبای تو بازست
در کعبهٔ کوی تو هر آنکس که بیاید
از قبلهٔ ابروی تو در عین نمازست
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گدازست



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۷ ، ۱۵:۲۴
صدرا حسینی

این روزا که تب و تاب جام جهانیه خیلی دوست دارم که در موردش مطلب بنویسم

از ابتدای شروع جام جهانی داشتم به واکنش های مردم دقت می کردم و نکات جالبی دستم رسید

ولی الان که فکر می کنم فقط خودم این مطلب رو میخونم و هیچکس دیگه این به این وبلاگ سر نمیزنه، نوشتنش فایده ای نداره

باشه برای یه فرصت مناسبتر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۷ ، ۱۴:۵۵
صدرا حسینی

سلام

فکر نمی کردم این قدر طول بکشه تا دوباره بنویسم ولی خب چون امتحان داشتم نشد.

البته این که پدر و مادر از سفر زیارتی برگشتن هم بی تاثیر نبود

خیلی دوست داشتم در مورد امتحان بنویسم

راستش رو بگم که هیچوقت از امتحان خوشم نمیومد با این که همیشه بچه درس و خون و معدل بالای کلاس بودم و اتفاقا این امتحان بود که باعث میشد فرق من با بقیه معلوم بشه

به نظر امتحان کلا چیز بی خاصیتیه

تنها فایده امتحان اینه که شما رو بترسونه و این جوانه زدن این ترس توی وجود شما باعث میشه که توی این سیستم مدرک محور به برّه های خوبی تبدیل بشید که هر چی آقا معلم یا استاد میگه گوش کنید و این طوری یه طبقه دیگه به انواع طبقاتی که توی جامعه ما وجود داره اضافه بشه

خودم تجربه تدریس داشتم و دیدم که نمره تنها چیزیه که باعث میشه بتونم شاگردام رو کنترل کنم

چرا؟

چون شاگردی که برای یادگرفتن و دونستن درس نمیخونه رو نمیشه مدیریت کرد. استادی هم که این قدر بی عرضه است که نمی تونه انگیزه تزریق کنه راهی نداره که باترس همه چیز رو مدیریت کنه

من خودم همیشه شبهای امتحان کمتر از روزهای معمولم مطالعه دارم.انگار یه چیزی سستم میکنه و دست ها و پاهام رو قفل می کنه تا نذاره کاری بکنم.

راه حلش هم شاید همین باشه که ما نیاز به مشاورینی داریم تا در همه مراحل سیستم آموزشی کنار دانش آموز و دانشجو باشن و هر جا که احساس کردن طرف داره بخاطر خانواده یا جامعه توی مسیری غیر از علایقش حرکت می کنه ، اون رو به راه علایقش برگردونن تا بتونه با انگیزه و بدون نیاز به هیچ استرسی توی اون راه قدم بر داره

باید قبول کرد که امتحان تنها چیزیه که هیچ فایده ای نداره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۷ ، ۱۴:۵۰
صدرا حسینی